(بازاین چه شورش است که در خلق عالم است)
(بازاین چه شورش است که در خلق عالم است)
خداوندا آسمان را سرخ از خون خدا میبینم و آسمانیان را حیران از عطش فرزند خون خدا .آن زمان که کاروان عشق، عزمِ کعبه دل کرده بود، طوافش خیمه گه حسین گشت و سعی صفا و مروه اش را گستره ای از گودال قتلگه تا خیمه گهِ زین ، رقم زدند و چه زیبا اسماعیلی را حسین (ع) به قربانگاه فرستاد. اما آن اسماعیل کجا و اسماعیل حسین (ع) اسماعیل را پای بر زمین سائیدندتا چشمه آبی روان گردد و حلقوم خشکیده ی غنچه ای را به شکفتن وا دارد، امّا چه شگفتنی داشت اسماعیل حسین که خونش خضابی شد بر دستان پدرآن زمان که به آسمان پاشید و فرمود:خدایا این قربانی را از من قبول بفرما. خداوندا :این چه تدبیری است که حسین (ع) را به بهانه حسین بودن و فرزند علی و فاطمه بودن را اینچنین میزبانی کردند؟ و چه بد میزبانی بودندکه قوتشان عطش بود و آتش و طشت زر و چوب خیزران.
آفتاب در آسمانِ نینوا داغ تر از همیشه در داغ عزیزان نبی می تابد، آب فرات ازعطش طفلان حسین(ع) بر عرق شرم روان است،و باد چنان بر شاخسار درختان نخل تازیانه میزندگویا درختان نیز در فراق سالار زینب به مویه نشسته و بر سر میزنند. زینب را نگرکه سر زنان سوی گودالی میدود و میرود تابه نظاره بنشیند پرپر شدن عشق فاطمه را، گلگون شدن بوسه گه پیامبر و مجرای تلاوت وحی را . چراکه میداند خواهد دید رگهای بریده برادر را، خواهد دید آشیانه درآتش سوخته پروانکان آل رسول را، خواهد دید بر بلندای شتر بی جهاز خورشیدی به نام سجاد(ع) را، وخواهد دید شگفتن گلواژه های نور بر نوک سُنین را.
بانوی من چگونه نوازش کردی جسم بی جان رقیه را آن دم که سیاهی شب، دامن پاکش را بهانه ای برای سوختن دید وخار مغیلان بهانه ای برای بوسیدن پایش؟سکینه جا ن تو بگو در ویرانه تاریک شام درآن خلوت معصوم کودکانه ات با پدر چه گفتی که یک دم با او همسفر شدی؟آه ...آه :چه جان سوز است سیمای محّمدرا در خسار به خون نشسته علی اکبر دیدن ودر حسرت دیدار دوباره اش چشم به سراب دوختن،چه جانگاه است بوی مدینه را ازگلهای روییده برنوک سنان بوئیدن ورهسپار شام شدن.ای سطان صبر وپایداری وای گنجینه نهان اسرار حسین ، تو بگورمز وراز عاشقی حسین با خدای حسین در چیست که تو با این همه عظمتت فقط زیباییش را دیدی؟
از عباس بگویم که قمری بود بر تارک بنی هاشم وامیدی بر لبهای خشکیده اصغر(ع) که در آرزوی قطره آبی حرمله را در شرم نیزه اش نابودکردوسفیدی گلویش بهترین بهانه ای شد بر تیرگی سرشت کوفیان .دیگر از رأس جدا گشته حسین(ع) نمی گویم که در تنور خولی بسان خورشیدی درخشید ودر مجلس ابن زنا،زمزمه کردکلام وحی را وتدوام بخشید آنچه محمد(ص)در حَرابنیان نهاده بود.بَه عجب مکتبی داردحسین(ع) که آغازش لبیک وپایانش رایت الا جمیلا است .حسین جان چنان کوبنده هیهات گفته ای که در مکتبت جایی برای ذلت نمیماند،هیهاتی که بیرقی شد بر بلندای افق تاریخ که به نیستی کشد طاغوت را منهای زمان. مولای من ای اسوه ی آزادگی وپ ایمردی همه بهانه ام این است که سیاهپوش شوم باشد که از کرم مجتبی ایت سیاهی از وجودم برگیری .
(بمانعلی سلیمی پورندوشن) آموزشکده دختران یزد